تالار گفتگو درباره معانی واژگان قانون اساسی
تعریف واژگان قانون اساسی
کشور (State):
یک هویت در بر دارنده ی چهار عنصر جمعیت دائم، قلمرو، دولت و حاکمیت بر تدوین و اجرای قوانین در داخل قلمرو خود و تنظیم روابط با دیگر ملل است. .
حکومت (Governance یا system of government)
مشتمل بر نهادها، رویه ها و بازیگرانی است که در یک کشور ( state) قانون و قواعد را تدوین کرده و اجرا میکنند. حکومت در ساختار دموکراتیک سه شاخه دارد شاخه قانون گذاری(legislative branch) شاخه اجرایی (executive branch) و شاخه قضایی (Judicial branch)
شکل سازمانیافته حاکمیت ملی و مردمی و ضامن رشد جامعه بر میزان عدالت است. بر این اساس حکومت باید همواره امکان ابراز حاکمیت را از طریق جمهور مردم فراهم بیاورد. بنابراین حکومت نمیتواند صاحب مرام خاصی از خود باشد. حکومت باید نسبت به افکار و ادیان مختلف بیطرف باشد و قانون اساسی که تنظیمکننده حقوق مردم و روابط ارگانهای مختلف حکومتی است باید حقوق مردم و خصوصاً برابری کلیه افراد. از هر جنس, قوم و با هر تفکر و دینی را تأمین کند. لذا این برابری باید برای کلیه نامزدان مسئولیتهای مختلف تصریح گردد. طرح حکومت در هر جامعه باید چنان ریخته شود که طول عمرش هر چه ممکن است دراز باشد تا جامعه ثبات گیرد.
دولت (Government)
دولت ساختار قوهی مجریه(executive branch) را میگویند که به مدت محدود در چارچوب اصول بنیادین حکومت و قانون اساسی به تدبیر امور میپردازد و مصوبات مجلس و برنامههای سیاسی, اقتصادی. فرهنگی و اجتماعی خود را به اجرا میگذارد و در مقابل اجرای آنها مسئول است. مسلم است که هر دولتی اصول عقیدتی و روش عمل خاص خود را خواهد داشت. پس کسانی که مشروعیت خود را از مردم میگیرند تا بهعنوان دولت زمام امور را در دستگیرند میتوانند هر عقیدهای داشته باشند. البته عقاید آنان نمیتواند خلاف اصول بنیادین حکومت مردمسالار باشد. بهعنوانمثال نمیتواند آزادیها را محدود کند و یا اصل استقلال را زیر پا بگذارد.